حراست. رجوع به حراست شود: حراست کناد خداوندتعالی ترا و برخوردار گرداناد امیرالمؤمنین را... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی. (گلستان). پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست یا مکن یا چون حراست میکنی بیدار باش. سعدی
حراست. رجوع به حراست شود: حراست کناد خداوندتعالی ترا و برخوردار گرداناد امیرالمؤمنین را... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی. (گلستان). پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست یا مکن یا چون حراست میکنی بیدار باش. سعدی
به عهده گرفتن غرامت. تاوان کشیدن: کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی کآنچه بود گناه او من بکشم غرامتش. سعدی (طیبات). چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نکردی. (گلستان سعدی). آنکه ز بیگنه کشی نیست دمی ندامتش بیگنهی که او کشد من بکشم غرامتش. کمال خجندی (از آنندراج)
به عهده گرفتن غرامت. تاوان کشیدن: کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی کآنچه بود گناه او من بکشم غرامتش. سعدی (طیبات). چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نکردی. (گلستان سعدی). آنکه ز بیگنه کشی نیست دمی ندامتش بیگنهی که او کشد من بکشم غرامتش. کمال خجندی (از آنندراج)
اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
اثر کردن. راه یافتن: بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست. سعدی. فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت. سعدی. سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی. سعدی
کاشتن و کشت کردن. (ناظم الاطباء) : از قنات جامه آب معنی تر بسته شد سرزمین شعر راتا ما زراعت کرده ایم. محسن تأثیر (از آنندراج). گر خدا را از برای رزق طاعت می کنی خانه می سازی و بر بامش زراعت می کنی. ناظم هروی (ایضاً). رجوع به زراعت و زراعه شود
کاشتن و کشت کردن. (ناظم الاطباء) : از قنات جامه آب معنی تر بسته شد سرزمین شعر راتا ما زراعت کرده ایم. محسن تأثیر (از آنندراج). گر خدا را از برای رزق طاعت می کنی خانه می سازی و بر بامش زراعت می کنی. ناظم هروی (ایضاً). رجوع به زراعت و زراعه شود
بزرگواری کردن. (فرهنگ فارسی معین)، دادن. (آنندراج). عطا کردن. بخشیدن. (فرهنگ فارسی معین). دادن آنکه قدر و مرتبت برتر دارد. (یادداشت مؤلف) : مبشران رابگردانیدند و بسیار کرامت کردند. (تاریخ بیهقی). حق تعالی ابراهیم را چهار پسر فرزند کرامت کرد. (قصص الانبیاء ص 57). و پسری خداوند عالم کرامت کرده است. (قصص الانبیاء ص 99). و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کرد. (نوروزنامه). سلطان می گوید به شکرانۀ آنکه حق تعالی مرابر تو ظفر داد و فتح و نصرت کرامت فرمود با تو آن کنم که از من سزد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 27). زآن کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد میکشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، خارق عادت پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرامت و کرامت فرمودن شود، توقیر کردن. حرمت داشتن. نواختن: و عمش ابن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد و بر این جمله قرار داد و بازگشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
بزرگواری کردن. (فرهنگ فارسی معین)، دادن. (آنندراج). عطا کردن. بخشیدن. (فرهنگ فارسی معین). دادن آنکه قدر و مرتبت برتر دارد. (یادداشت مؤلف) : مبشران رابگردانیدند و بسیار کرامت کردند. (تاریخ بیهقی). حق تعالی ابراهیم را چهار پسر فرزند کرامت کرد. (قصص الانبیاء ص 57). و پسری خداوند عالم کرامت کرده است. (قصص الانبیاء ص 99). و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کرد. (نوروزنامه). سلطان می گوید به شکرانۀ آنکه حق تعالی مرابر تو ظفر داد و فتح و نصرت کرامت فرمود با تو آن کنم که از من سزد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 27). زآن کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد میکشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، خارق عادت پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرامت و کرامت فرمودن شود، توقیر کردن. حرمت داشتن. نواختن: و عمش ابن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد و بر این جمله قرار داد و بازگشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
کنایه از کارهای عجیب کردن و کارهای اعجاب انگیختن. (برهان) (آنندراج). زیاده از طاقت در کاری کمال نمودن. (آنندراج). هنگامه کردن. غوغا کردن. آشوب کردن. کاری سخت خوب یا سخت بد کردن: قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی. سعدی. هیچ میدانی چه ها ای سروقامت میکنی میکشی و زنده میسازی، قیامت میکنی. محمدباقر ولد ابوعلی (از آنندراج). لحظه به لحظه در ستم غمزۀ او قیامتی میکند و ز کافری نیست غم قیامتش. کمال خجندی (از آنندراج)
کنایه از کارهای عجیب کردن و کارهای اعجاب انگیختن. (برهان) (آنندراج). زیاده از طاقت در کاری کمال نمودن. (آنندراج). هنگامه کردن. غوغا کردن. آشوب کردن. کاری سخت خوب یا سخت بد کردن: قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی. سعدی. هیچ میدانی چه ها ای سروقامت میکنی میکشی و زنده میسازی، قیامت میکنی. محمدباقر ولد ابوعلی (از آنندراج). لحظه به لحظه در ستم غمزۀ او قیامتی میکند و ز کافری نیست غم قیامتش. کمال خجندی (از آنندراج)